حال درخت های جنگل بغض را دارم به وقت همیشه ی تیر باران چگوار ها تنت را به من تکیه بده میزبان آخرین مرمی مسافرم - که تازه از سفر تو رسیده است - سفر غریب است و سرخ سفر نمی داند شاخه ها به بی تفاوتی گوزن های رهگذر عادت نمی کنند سفر نمی داند و جاده های بلند رگانت به کاروانسراهای بی تو ختم می شوند به درختی می مانم چشم بسته با دستمالی آشنا و ماشه ای که رد انگشت هایی آشنا تر دارد ...
سلام
خبری ازتون نیست همشهری؟؟؟؟؟؟؟
با دو کوتاه به روزم
منتظر حضور سبزتان
سلام جانیم.چوخ سنه داریخمیشام.هارالارداسان؟
حال درخت های جنگل بغض را دارم
به وقت همیشه ی تیر باران چگوار ها
تنت را به من تکیه بده
میزبان آخرین مرمی مسافرم
- که تازه از سفر تو رسیده است -
سفر غریب است و سرخ
سفر نمی داند
شاخه ها
به بی تفاوتی گوزن های رهگذر عادت نمی کنند
سفر نمی داند
و جاده های بلند رگانت
به کاروانسراهای بی تو ختم می شوند
به درختی می مانم
چشم بسته با دستمالی آشنا
و ماشه ای که رد انگشت هایی آشنا تر دارد ...
منم
یک سایه ی اصیل
بدون آفتاب...!
درود... دوست گرامی به دنیای من دعوتید.
سلام .
یه شعر تازه گذاشتم روی وبلاگم .
خوشحال میشم که بخونیدش و البته اجازه بدید که درباره ی اون با هم حرف بزنیم ...
[گل]