شکسته تن از سالیان هم آغوشی
در انجماد چهار فصل چوبهء تیرباران،
باردارم
باید انگشت هایم را
به لبهای چگوارا
بگیرانم
ویار دود سیگار برگ؛ آه
هراس بی آشیانگی دارد این جنین..
بگذار بهار بیاید!
به جوانه ای از پوتین های پوسیده ام
بگذار تابستان!
هوای شرجی موتورسیکلتهای بی سوار
اورا از بین پاهام بر زمین بگذارد..
ویرانم کرده
بوی ساقه های نیشکر،
عرق ریزان هوشی مینه
بهار دوردست شکوفه های سیب..
موغام تلخی به گوش میرسد
از بند پوتین هایم.
ناف جنینم را
به قلعه های سنگی آذربایجان گره بزن.
سلام
بسیار زیباست
لذت بردم
ممنون
زنده باشی
یا حق
با سلام و عرض ادب و احترام خدمت شما دوست گرامی
تارنمائی دارم تاریک و سرد که با چراغ حضور که ضمیمه نظر زیبا ست روشن و گرم خواهد شد
پس در این راه درنگ نفرمائید
سلام خانم طلوعی
اندیشه ها و دغدغه های بلندی دارید و در زبان و تخیل نیز به پیشرفت خوبی رسیده اید. آفت شعر اجتماعی این است که ممکن است به ورطه شعار بیفتد پس با عمق اندیشه و استفاده از تصاویر و داشتن تخیل قوی و تکنیک می توان از غلبه این آفت بر پیکر شعر جلوگیری کرد.
شما دعوتید به ضیافت شعر. منتظر نگاه مهربان و نظرات ارزنده شما هستیم.
سلام شاعر گرامی خانم طلوعی
در صورتی که مایل به تبادل لینک هستید اطلاع دهید تا اقدام شود.
آسمان شعرتان پرباران.