شکسته تن از سالیان هم آغوشی
در انجماد چهار فصل چوبهء تیرباران،
باردارم
باید انگشت هایم را
به لبهای چگوارا
بگیرانم
ویار دود سیگار برگ؛ آه
هراس بی آشیانگی دارد این جنین..
بگذار بهار بیاید!
به جوانه ای از پوتین های پوسیده ام
بگذار تابستان!
هوای شرجی موتورسیکلتهای بی سوار
اورا از بین پاهام بر زمین بگذارد..
ویرانم کرده
بوی ساقه های نیشکر،
عرق ریزان هوشی مینه
بهار دوردست شکوفه های سیب..
موغام تلخی به گوش میرسد
از بند پوتین هایم.
ناف جنینم را
به قلعه های سنگی آذربایجان گره بزن.
Sürünür qard reyllərə
Kefli ideolog
Və batum nərə çəkir
narınca boylu olaraq
Şirazlı falçı susub
Offfff
!Qardiyanlar dəmir yolu Üstə
Bu utubus
Offline dir bu gecə